جدول جو
جدول جو

معنی هلال آباد - جستجوی لغت در جدول جو

هلال آباد
(هَِ کَ)
دهی است از بخش زرقان شهرستان شیرازکه 96 تن سکنه دارد. آب آن از رود کر و محصول عمده اش غله و برنج است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(هََ دَ)
دهی است از بخش ششتمد شهرستان سبزوار که 372 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و پنبه و کاردستی مردم کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان تبادکان بخش حومه وارداک است که در شهرستان مشهد واقع است و 261 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(لَ دِ حُ سِ قُ)
دهی از دهستان ماهیدشت پایین بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان، واقع در پنج هزارگزی باختری ماهیدشت. دامنه، سردسیر و دارای هفتصد تن سکنه. آب آن از چشمه سار. محصول آنجا غلات، حبوبات، لبنیات و عسل. شغل اهالی زراعت و گله داری و تابستان از شوسه اتومبیل به سختی توان برد. لعل آباد مشتمل بر چهار محل به فاصله یکهزار گز از یکدیگر و به اسامی زیر مشهور است: لعل آباد سیدجعفر دارای 260 تن سکنه و لعل آباد سیدصادق دارای 150 تن سکنه، لعل آباد کل کل 1 دارای 80 تن سکنه و لعل آباد کل کل 2 دارای 210 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(هَِ دِ)
دهی است از بخش حومه و ارداک شهرستان مشهد. دارای 536 تن سکنه، آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله و کار دستی مردم آن قالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(هَُ می یَ)
قریه ای است میان جنوب و مشرق ارسنجان. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی است از دهستان سهندآباد بخش بستان آباد شهرستان تبریز. دارای 125 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(هَِ لِ)
دهی است از بخش صحنۀ شهرستان کرمانشاهان که در 17هزارگزی صحنه و یکهزارگزی شمال شوسۀ کرمانشاه به همدان واقع و دارای 30 تن سکنه است. از رود خانه زردآب مشروب میشود. محصول عمده اش غلات، برنج و حبوبات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
لالاباد. از بلوکات بارفروش، عده قرای آن 32 و مساحت دو فرسنگ در دو فرسنگ و مرکزش بابل کان. حد شمالی آن جلال ازرک. حد شرقی بلوک ساسی کلام. حد جنوبی قسمتی از بلوک دشت سر و حد غربی بلوک دشت سرآمل. نام یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان بابل. واقعدر جنوب باختری بابل و طرفین راه شوسۀ بابل به آمل. معتدل و مرطوب و آب قراء آن از رود خانه کاری است که از رود هراز منشعب میگردد. محصول آن برنج و مختصرصیفی و کنف و غلات و پنبه و نیشکر است. این دهستان 38 آبادی و در حدود 8600 تن سکنه دارد. قراء مهم آن: بابلکان و المن آباد و اسبوکلا و اندی کلا و کردکلا است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). و رجوع به لالاباد شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهی از دهستان استرآبادرستاق بخش مرکزی شهرستان گرگان. سکنۀ آن 200 تن. آب آن از قنات است. محصول عمده آن برنج و غلات و لبنیات است. صنایع دستی زنان بافتن پارچه های ابریشمی و کرباس است. راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان دشتابی بخش بوئین شهرستان قزوین و 1270 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(دَلْ لا)
دهی است از دهستان دستگردان، بخش طبس، شهرستان فردوس. آب آن از قنات و محصول آن غلات، پنبه، ذرت و گاورس است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان قزوین است و 307 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1). نام محلی است کنار جادۀ طهران و قزوین میان حصارک و علی سلطانی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی از دهستان آورزمان است که در شهرستان ملایر واقع است و 434 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کُ رَ)
دهی است از دهستان بخش روانسر شهرستان سنندج که 176 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان فومن که دارای 493 تن سکنه است. آب آن از رودخانه و محصول عمده اش برنج، توتون، ابریشم و ماهی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
دهی است از دهستان کولیوند بخش سلسلۀ شهرستان خرم آباد که در 29هزارگزی باختر الشتر و 22هزارگزی باختر شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه قرار دارد. تپه ماهور و سردسیر است. سکنۀ آن 54 تن شیعه اند که به زبان لکی و فارسی سخن میگویند. آب آن از رود خانه خیاط تأمین میشود. محصول آن غلات، حبوبات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(قُ قُ)
دهی است از دهستان پیشخور بخش رزن شهرستان همدان، واقع در 43هزارگزی جنوب خاوری رزن و یک هزارگزی تجرک. موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل مالاریائی است. سکنۀ آن 174 تن است. آب آن از قنات و محصول آن غلات، لبنیات، و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(قَ لِ)
قریه ای است در دوفرسنگی مشرق شیراز. (فارس نامه)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام یکی از بخشهای شهرستان کاشمر است بحدود زیر: شمال: بخش ریوش. خاور: بخش حومه. جنوب: بخش بجستان شهرستان گناباد. باختر: بخش بروسکن. موقعیت طبیعی: این ناحیه جلگه و هوای آن نسبت به پستی و بلندی متغیر یعنی قرائی که در دامنۀ ارتفاعات شمالی کاشمر واقع شده اند معتدل و آنکه در قسمت جلگه اند گرمسیر است. آب مزروعی بخش از رود خانه شش طراز و قنوات و چشمه سار و عموماً شیرین و گوارا می باشد. این بخش از دو دهستان بنام شش طراز و رستاق که دارای 21 آبادی بزرگ و کوچک می باشد تشکیل شده و متجاوز از 18043 تن سکنه دارد. راه شوسه ای که جدیداً از سبزوار به کاشمر کشیده شده از این بخش عبور می کند و بر اثر آن در اغلب قراء این بخش راه فرعی شوسه احداث شده است که در همه مواقع از آنها استفاده میشود. محصول عمده این بخش: غلات و بنشن و پنبه و زیره و کنجدو انواع میوه و مخصوصاً انگور است. شغل اهالی زراعت و کسب و مالداری و صنایع دستی زنان بافتن قالیچه و کرباس و پارچه های نخی است. محصول دامی آن ها روغن و پنیر و پشم می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام شهری به مداین و معرب آن ساباط است. (از اصمعی). این شهر در یک فرسخی زیر شهر بهرسیر (به اردشیر) از شهرهای مداین واقع بوده است. (از جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی ص 36). و رجوع به ساباط در همین لغت نامه شود، سنگها که در سرا و جز آن گسترده باشند. (منتهی الارب). حجر و سنگ که در خانه فرش شود. (از اقرب الموارد). تخته های سنگ که بدان زمین را فرش کنند. (از المنجد)، در اصطلاح امروزین عرب زبانان، اسفالت، هر زمین که بر آن سنگ یا خشت پخته گسترده باشند. (منتهی الارب). زمین که بوسیلۀ ’بلاط’ یا بوسیلۀ آجر فرش شده باشد. (از اقرب الموارد) : مسجدها الجامع من أجمل المساجد، فی صحنه برکه ماء و یطیف به بلاط عظیم الاتساع. (ابن بطوطه)، بلاطالارض، روی زمین، یا منتهای صلب از زمین. (منتهی الارب). رویۀ زمین، و گویند منتهای صلب از آن، و گویند آنچه سخت باشد از متن و پشت آن. (از ذیل اقرب الموارد)، بلاطالملک، کاخ شاهی، و مجازاً، مجلس و بزرگان پادشاه. (از المنجد). دربار. دربار شاهی، بخیل. (اقرب الموارد)، فقیر و معدم. (اقرب الموارد) .گویند ’ماذا یأخذ الریح من البلاط’، یعنی باد از شخص بخیل یا از فقیر چه گیرد. (از اقرب الموارد)، هی حسنه البلاط، مجازاً، یعنی او زنی است زیبا هنگام برهنگی. (از ذیل اقرب الموارد از الاساس)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان زنجان که 795 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله و میوه و کاردستی مردم قالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی است در بخش مرکزی شهرستان اردبیل دارای 565 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
از دهکده های متروکه ی زیارت واقع در استرآباد رستاق گرگان
فرهنگ گویش مازندرانی